استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکتان
.......................
خدایا به ما توفیق ده تا از کسانی باشیم که حاصل دسترنج یکماه ی خود را در رمضان، از این به بعد هم حفظ کنیم.(آمین)
...................
و چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم... اللهم عجل لولیک الفرج
..........................
با فرا رسیدن عید سعید فطر امشب همه ی اصفهانی ها در اقدامی عجیب بیرون از خانه خوابیدند تا فطریه ی خود را نپردازند!!!!
..............................
عید فطر، روز چیدن میوه های شاداب استجابت مبارک باد
...........................
می تونی چشماتو ببندی و منو تو ذهنت تصور کنی؟
...تونستی؟...
به شما تبریک می گم! شما ماه رو دیدید! عید سعید فطر مبارک
....................................
با تمام شدن ماه رمضان در های رحمت خدا بسته خواهد شد. لای در نمونی!
...................
عید فطر مبارک. الان جلوی آینه بودم ماهو دیدم.
...............
عیدفطر مبارک ( رصدخانه ی غضنفر)
.........................
به حکم مرجع اعلم که عشق نامش هست
لب تو فطریه اش بوسه های کشدار است !
............................
لطفا یه امروز رو از خونه بیرون نرو! میبیننت اشتباهی فردا رو عید فطر اعلام میکنن! خیلی ماهی!
...........................
جزئیات جدیدی درباره طراحی برای ساخت مرتفع ترین برج جهان در ساحل دریای خزر منتشر شده است. ساخت این برج به طول 1050 متر در ساحل دریای خزر در جمهوری آذربایجان ، دو میلیارد دلار ، هزینه در پی خواهد داشت. مرتفع ترین برج جهان 189 طبقه خواهد داشت و به عنوان بخشی از مجموعه بزرگتر جزایر مصنوعی در ساحل جمهوری آذربایجان در دریای خزر ساخته می شود.
طرح اولیه ، شامل برجی به طول 560 متر بود اما در بررسی های بعدی ، طول این برج به 1050 متر افزایش یافت تا 200 متر از برج خلیفه دبی (طولانی ترین برج موجود در جهان) و 50 متر از برج طراحی شده به نام برج پادشاهی در شهر جده عربستان سعودی بلندتر باشد.
فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.
از
حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در
بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده
روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک
پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند
و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این
تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق
بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه
تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟
وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟
نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…