سرگرمی و تفریح(ژاپن شناسی)

برعکس وبلاگه دیگرم که درباره ی مختص ازدواج بود گفتم سرگرمی هم داشته باشیم

سرگرمی و تفریح(ژاپن شناسی)

برعکس وبلاگه دیگرم که درباره ی مختص ازدواج بود گفتم سرگرمی هم داشته باشیم

لباس زیبای این خانم از تار عنکبوت بافته شده

لباس زیبایی که در ادامه مشاهده می کنید یکی از نادرترین لباسهای تاریخ بشر است.

به گزارش سه نسل، این لباس نادر با استفاده از تار عنکبوت Golden Orb Spider ساخته شده و از روز گذشته در موزه ویکتوریا و آلبرت لندن (V&A Museum’s) نگهداری می گردد. از این لباس نادر تنها دو عدد در طول تاریخ ساخته شده است.

این لباس نادر در ماداگاسکار در طول ۸ سال و با استفاده از تاری که ۱٫۲ میلیون عنکبوت تنیده اند ساخته شده است.تار این عنکبوتها هر روز صبح پیش از طلوع آفتاب توسط افراد آموزش دیده جمع آوری می شده و در انتعای روز عنکبوتها به طبیعت بازگردانده می شدند.

پیش از این و در سال ۱۹۰۰ یک لباس مشابه از تار عنکبوت برای برگزاری یک نمایشگاه در پاریس ساخته شده بود.نکته جالب در مورد این لباس رنگ آن است که رنگ طبیعی تارهای عنکبوت است. نکنه جالب دیگر اینجاست که این رنگ یکی از رنگهای سال ۲۰۱۲ نیز هست.

قشم دیلی

ادامه مطلب ...

عشق به زبان ساده

دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید :
معنی عشق چیست ؟؟
برادرش جواب داد :
عشق یعنی تو هر روز شکلات من رو ،
از کوله پشتی مدرسه‌ام بر میداری ،
و من هر روز بازهم شکلاتم رو همونجا میگذارم

مردان پاک(بخونید حتما)

مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره…

زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…
صبح که مرد از خواب بیدار میشه ان
تظار داشت که زنش جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده …

مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …
که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…

زن : عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست …
من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…
زود بر می گردم پیشت عشق من
دوست دارم خیلی زیاد….

مرد که خیلی تعجب کرده بود
میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟

پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی …

هی خانوووم ، تنهااااام بزار ، بهم دست نزن…
من ازدواج کردم…

سلامتی همه ی مردای پاک

ماجرای عشق واقعی


زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.
از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…

ادامه مطلب ...